۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

شادماني هاي كوچك


رو موتور نشسته بودن و دختره دستش رو حلقه كرده بود دور كمر پسره و چونه اش رو گذاشته بود رو شونه اش و چيزي تعريف مي كرد و با هم مي خنديدن ...
دلم غنج رفت يه هو .
خيلي وقته شادي هاي كوچيك رو تو زندگی ام گم كردم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر